درباره وبلاگ

داستان های کوتاه و جذاب
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ششمی ها!!! و آدرس darsy6.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 20
بازدید ماه : 257
بازدید کل : 19155
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1

داستانک
داستان های کوتاه و جذاب
پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 2:12 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

یک روز برای خودم یک نامه مینویسم و با خودم حرف میزنم.


یک روز برای خودم یک نامه می نویسم و خودم را می بخشم و راضی میکنم. 


یک روز برای خودم یک نامه میفرستم و با خودم آشتی میکنم!




پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 2:12 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

امروز میخوام برم کتاب فروشی 

این لبخند پت و پهن برای اینه که دیگه نگران جا دادن کتاب و مجله هام به صورت منظم و مرتب نیستم و روزی ۲۰ میلیون بار

نمی شنوم که جا نداریمممممممممم اینا چیه خریدی!

 

برای بار اول توی زندگیم میخوام یه کتاب پرفروش بگیرم و بعد از خوندنش به خودم لعنت بفرستم که چرا قبلش تحقیق نکردم.

 

این روزها دلم بدجوری هوای فیلم دیدن کرده، اما وقتم به دلم میگه نخیر همون کتاب کافیه فیلم سردرد میاره اونم فیلمهای امروزی!!!

 

 



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 2:10 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

خوشحالم که زیبایی ات هر روز جا افتاده تر میشود 


خوشحالم که تو هنوز این خراب شده را دوست داری


و خوشحال ازینکه زندگی خودت را داری 


خوشحالم اما 


لبخند نمیزنم!



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 2:8 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

اشتری با مورچه ای همراه شد
به آب رسیدند
مورچه پای باز کشید
اشتر گفت که: چه شد؟
گفت: آبست!
اشتر پای در نهاد
گفت: بیا! سهل است
آب تا زانوست!
مورچه گفت: تو را به زانوست
مرا
از سر گذشته است ...




پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 2:6 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

بنده ای از خدا پرسید : اگر تو سرنوشت مرا نوشته ای چرا دعا کنم ؟
خدا گفت : شاید نوشته باشم هرچه دعا کند ...




پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 2:5 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

بزرگی را گفتند: ذکری عنایت فرمایید. فرمود:«به ذکر شریف سکوت مشغول باشید! »



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 1:56 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

                                                        

یكی از اساتید دانشگاه؛ خاطره جالبی را كه مربوط به سال‌ها پیش بود نقل می‌كرد.

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 1:44 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.
کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 1:42 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

کودکی به مامانش گفت: من واسه تولدم دوچرخه می خوام!‎

 

 



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:رضای تو,باران, :: 1:39 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعه‌ام تشنه و ترک خورده است، باران بفرست.

مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانه‌ام چکه می‌کند، خودت ما را از باد و باران حفظ کن. 


کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر، باران نبارد چه بهتر!



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:ارامش, بنده, :: 1:28 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

می دانم هرازگاهی دلت تنگ می شود....فقط کافیست خوب گوش بسپاری!و بشنوی ندایی که تورا فرا میخواند به زیستن!

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود....همان دلهای بزرگی که جای من در آن است آنقدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجام.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم.هنوز خدایت همان خداست!هنوز روحت از جنس من است!اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.نگران شکستن دلت نباش!

تو مرا داری....برای همیشه!

چون هر وقت گریه کردی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد.

چون هرگاه تنها شدی تازه مرا یافته ای....

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!دلم نمیخواهد غمت را ببینم....می خواهم شاد باشی....این را من می خواهم....تو هم میتوانی این را بخواهی....خشنودی مرا.

و جعلنا نومکم سباتا(ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم) و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود....نگران نباش!دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی؟؟؟اما نه!من هم به دلت بیدارم!فقط کافیست خوب گوش بسپاری و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

                                                                                                                              .پروردگارت.

 



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:پروانه,پیله,پسرک, :: 1:11 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       

پسر بچه ای پیله ی پروانه ای پیدا کرد.

در لحظاتی که پروانه درحال باز کردن پیله بود ،پسرک پیله را برای او باز کرد.

پروانه خواست پرواز کند ولی نتوانست. او هیچ وقت موفق به انجام این کار نشد.

آری اگر خود پیله را باز کرده بود تمام عمر حسرت نمی خورد!!!



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 1:1 بعد از ظهر ::  نويسنده : sara       
پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 12:47 قبل از ظهر ::  نويسنده : sara       

روزی یک تاجر چینی چشم درد گرفت.

بهترین پزشکان را خبر کرد ولی درمان نشد.تااین که پزشکی ادعای درمان او را کرد .

او برای تاجر تجویزکرد باید برای مدت سه ماه همه چیز را سبز ببیند.

تاجر دستور داد همی وسایل خانه و حتی لباس خدمت کاران را سبز کنند .

بعد از مدت معین شده پزشک به پیش تاجر رفت تا حال اورا جویا شود . تاجر درمان شده بود ولی گفت :«خیلی برایم خرج داشت ولی پزشک گفت:«بلعکس !ارزان ترین تجویز من بود.تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری می کردی نه این که همه ی دنیایت را سبز می کردی .

پس زندگی را آسان بگیر.



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد